عشق رابطهاى قلبى ميان دو موجود است كه چون به نحو اعم برقرار شود، عاشق را در معشوق فانى مىسازد و در قرآن اگر چه لفظ عشق نيامده، ولى از معناى آن با الفاظ ديگر مانند حب و ود سخن رفته است. از لوازم عشق آن است كه عاشق را تابع و تسليم اراده و فرمان معشوق مىگرداند; به طورى كه جز وصل به او و كسب خشنودى او هيچ هم و غمى ندارد.
نخست از مفهوم عشق و آثار آن سخن مىرود; سپس عشق الهى در آيات قرآن و پارهاى از روايات بررسى مىشود و سرانجام نماز و آثار و اقسام آن به عنوان يكى از برترين اعمال عاشقانه معرفى مىگردد .
2 . معناى عشق و عاشق
تا انسان عاشق نشود، عشق را به نحو حضورى درك نمىكند; پس عشق يافتنى است، نه بافتنى و امر صرف و خالص و بسيط تحت اسم و رسم و لقب و وصف درنيايد; از اين رو عشق قابل تعريف نيست .
مفهوم آن هم يك امر ذهنى است، پس آن خود عشق نيست . آنچه مهم است اين كه انسان بايد به خود عشق برسد. اساسا انسان آنسان انسان است كه به عرفان و كتمان نزديك و از نسيان و عصيان به دور باشد .
لغتنويسان عشق را اينگونه معنا مىكنند: در گذشتن از حد دوستى، اعم از اينكه در پارسايى باشد يا در فسق و آن ماخوذ از عشقه است و آن گياهى است كه بر درختى بپيچد و آن را خشك كند و خود با طراوت باقى بماند; لذا اگر گياه عشق روح انسان، درخت تن او را احاطه كند، او را نسبتبه زرق و برق دنيا خشك و بىحركت و نسبتبه محبوب و معشوق شيفته و بىقرار مىكند .
اگر عشق انسان به شهوات به فعليت درآيد، روح تابع تن مىگردد و اگر روح انسان و عشق معنوى او رشد كند، جسم و تن بناچار تابع روح مىگردد و تن به زحمت و رنج مىافتد . در اين زمينه متنبى گويد:
وقتى نفس كسى بلندمرتبه شود، تن او در راه نيل به مراد آن به زحمت مىافتد عرفا معتقدند: بنياد هستى، بر عشق به يك مركز به نام خدا نهاده شده است و آن يك نوع جنب و جوششى است كه سراسر وجود را فرا گرفتهاست( حسينى طهرانى، ص 570 )
عشق آخرين مرحله محبت است . شعلهاى است كه در دل آدمى افروخته مىشود و بر اثر آن آنچه جز خداست، مىسوزد و نابود مىگردد، يعنى عاشق، شهيد مىشود و به حيات خالص و جاويدان نيل پيدا مىكند . روايت مىكنند: من عشق وعف و كتم و مات، مات شهيدا.( ابنسينا، ج3، ص 384) هر كه عاشق شود و عفت نفس پيش بگيرد و رازدار باشد و بميرد، شهيد مرده است .
عشق جنون الهى است كه بنيان بدن را ويران مىسازد، يعنى زندان و قفس تن انسان را مىشكند و با معشوق مطلق، اتصال برقرار مىكند; در نتيجه، تن عاشق گم و متلاشى، و روح او، منور مىگردد و آخرالامر با معشوق اتحاد پيدا مىكند كه اين همان وحدت عشق و عاشق و معشوق است .
ابن فارض مىفرمايد:
ميان من وتو، «من» نزاع مىكند، خداوندا به لطفت، «من» را از ميان بردار!
حجاب چهره جان مىشود غبار تنم
خوشا دمى كه از اين چهره پرده برفكنم
كه اين قفس نه سزاى چو من خوش الحانى است
روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم
به قدرى انسان به معشوق يعنى خداوند نزديك مىشود كه در او فانى گشته، به او باقى مىگردد; به همين دليل حلاج گفت: انا الحق، يعنى من خدايم و اين نيست، جز اين كه حضرت حق در قلب عارف نفوذ مىكند و در حديث آمده است: «قلب المؤمن عرش الرحمن; دل مؤمن تختخداست» . چرا درخت طور به حضرت موسى (ع) بگويد: انى انا الله لا اله الا انا [طه/13] و آدمى نگويد: انا الحق؟
موسيى نيست كه دعوى انا الحق شنود
ورنه اين زمزمه اندر شجرى نيست كه نيست
بعضى، خود خدا را عشق مىدانند، براين اساس توحيد در نظر عرفا عشق است و در نظر فلاسفه وجود حضرت احديت .
سفارشهاى يوحنا نيز همين است: «يكديگر را دوستبداريد، زيرا عشق، اصلى خدايى دارد . هر كه دوستبدارد، فرزند خداست و خدا را شناختهاست و آنكه دوست نمىدارد، خدا را نشناخته است، چون خداوند، عشق است» (آلندى ص16).
بهترين عاشقان و هنرمندترين هنرمندان و زيباترين موجودات خداست; زيرا داراى جميع كمالات است; چه او بسيط مطلق و عين هستى است . به اين ترتيب او مصداق اتم عشق و عاشق و معشوق صرف و خالص است .
ابنسينا در اين زمينه مىفرمايد: «عاشقترين كس نسبتبه چيزى، اول بالذات (خدا) است; زيرا چيزهايى بيشتر درك مىشوند كه كاملتر باشند» ( ابنسينا، ج3، ص 359).
از فروغ عشق، جذب و انجذاب طبيعى يا عزيزى يا فطرى است كه خداوند در ميان موجودات قرار دادهاست كه جلوههاى آن در صنايع ظريف و هنر و عشق به تشكيل خانواده، جهتبقاى نوع و تعليم و تعلم و به طور كلى روابط انسانها با هم به چشم مىخورد; حتى در حركات كرات و تركيب اجسام، جاذبه عمومى و كشش فراگير وجود دارد كه همه بر پايه پرمايه عشق است .
نقل مىكنند كه وقتى حضرت ختمى (ص) از كوه احد مىگذشت با چشمان پرفروغ و نگاه از محبت لبريزش، كوه احد را مورد عنايت قرار داده، فرمود: «جبل يحبنا و نحبه، يعنى كوهى است كه ما را دوست دارد و ما نيز آن را دوست داريم» (مطهرى، ص 25).
عشق انسان، لب عقل و عقل، لب روح و روح لب تن و تن، لب اجسام است; چنانكه عرفان، لب برهان است; بنابراين با همديگر متضاد نيستند; بلكه در طول يكدگر قرار دارند .
3 . قرآن و عشق
در قرآن كلمه عشق استمعال نشدهاست . شايد به اين دليل كه در زمان نزول، كلمه عشق، به وسيله شعرا تنها در خدمت فسق و فجور و شهوترانى قرار گرفتهبود; چنانكه اشعار شعراى آن زمان محتوايى جز دنياپرستى و زرق و برق زندگى زودگذر دنياى دنى نداشت كه نمونه آن اشعار سبعه معلقه است و همين باعثشد كه خداوند شعراى آن زمان و زمين را گمراه معرفى كند و در سوره شعرا مىفرمايد: والشعراء يتبعهم الغاوون [225] الم ترانهم فى كل واد يهيمون [226] و انهم يقولون ما لا يفعلون [227] الا الذين آمنوا و عملوالصالحات; گمراهان از شعراى (بىايمان) پيروى مىكنند . آيا نديدى كه آنها در هر وادى سرگشته مىروند و آنچه را عمل نمىكنند مىگويند; مگر كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند .
با توجه به اينكه خود آيات مسجع و با وزن و آهنگ خاصى است، بايد گفت: منظور آيه اين نيست كه هر شاعرى متبوع گمراهان است; به همين دليل پيامبر فرمود: ان لمن البيان لسحرا( طباطبائى)، ذيل آيات بعضى از بيانها سحر هستند .
در روايات كلمه عشق آمدهاست . در حديث معروف قدسى آمده است: من طلبنى وجدنى و من وجدنى عرفنى و من عرفنى احبنى و من احبنى عشقنى و من عشقنى عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلى ديته و من على ديته فانا ديته( حسينى، ص 167 )
; (خداوند فرمود:) هر كس مرا طلب كند، مرا مىيابد و هر كه مرا بيابد، مرا مىشناسد و هر كه مرا بشناسد، مرا دوست مىدارد و هر كسى مرا دوستبدارد، عاشقم مىشود و هر كس عاشقم بشود، عاشقش مىشوم و هر كس را عاشق بشم، او را مىكشم و هر كس را بكشم، ديه او به گردن من است و هر كس كه به گردن من ديه دارد، من خودم ديه او هستم .
در قرآن به جاى كلمه عشق «حب» آمدهاست . آنجا كه مىفرمايد: و الذين آمنوا اشد حبا لله; كسانى كه ايمان آوردند، شديدترين محبت (آنها) براى تنها حضرت ربالعالمين است .
بنابراين اساس پرستش، عشق است; چنانكه دين هم جز محبت چيزى نيست و از امام باقر (ع) روايتشده است: هل الدين الا الحب( مطهرى، ص 64)
علامه طباطبائى در مورد آيه مذكور مىفرمايد: «از مجموع مباحث در مورد آيه چند نكته به دست مىآيد:
1 . حب يك نوع ارتباط وجودى و جاذبه خاص ميان علت و معلوم است; لذا مثلا دانشجو استادش را كه علتباسواد شدنش است، دوست مىدارد و استاد هم شاگر خود را كه درس مىخواند، دوست مىدارد و از همه بهتر و مهمتر خداوند است كه چون خالق و رازق و مدبر ماست، همه بايد به او علاقه داشته باشيم; چنانكه خداوند هم مخلوقاتش را دوست مىدارد; چون آنها آثار اويند .
2 . محبت داراى شدت و ضعف و در يك نظام طولى است، نه عرضى .
3 . خداوند از هر جهتشايسته و بايسته محبت ذاتى و حقيقى و خالص و شديد و دائمى موجودات نسبتبه او است .
4 . اساس محبتها، به محبتخود، يعنى حب ذات بر مىگردد و اگر غير خود را هم دوست مىداريم، براى اين جهت است كه به ما وابستهاست; لذا خدا كه خود را دوست مىدارد، مخلوقاتش را هم كه از آثار اوست، دوست مىدارد . 5 . محبت اعم از آگاهانه و ناآگاهانه است; بنابراين هر موجودى بهرهاى از عشق و محبت دارد»( طباطبائى، ج1، ذيل آيه 165، سوره).
4 . جلوههاى عشق به ماديات و معنويات
عشق آدمى به هر چيزى اعم از امور مادى و معنوى جلوهها و آثارى دارد كه اينك برخى از مهميرين ذكر مىشود:
1 . عشق به ماديات، عشق حقيقى و دائمى و كلى و عميق نيست; زيرا آن، معشوق واقعى انسان نيست; بلكه آن مربوط به قواى غضبى و خواهشهاى نفسانى و حيوانى است; لذا وقتى انسان در شهوت و شكم غرق شد، يك حالت تنفر و دلزدگى و خستگى و سستى به او نسبتبه آنها دست مىدهد; ولى عشق به امور معنوى مثل عشق به خدا و معصومين (ع) و مردان ربانى و علم و فلسفه، عامل شور و شوق و گرمى و اميد است و هر چه در اين موارد ترقى كند، عشق قويتر مىگردد; چون روح انسان با اين امور سنخيت دارد; به همين دليل در فلسفه اثبات شده است: علت پيوند و اتصال انسان به خدا و اولياى او سنخيت و مناسبت داشتن حقيقت روح انسان با آنهاست .
از امام حسين (ع) روايتشده است: ان الله يحب معالى الامور و يبغض سفسافها; خداوند كارهاى بلند و گرامى را دوست و كارهاى پست و زبون را دشمن دارد (يعقوبى ص365) .
2 . انسان از كسى كه به او ارادت و محبت داشتهباشد، الگو مىپذيرد: لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا [احزاب/22] ; بدون شك رسول خدا براى شما كه به خدا و روز قيامت اميد داريد و خدا را بسيار ياد مىكنيد، اسوه و مقتدا و الگو و انگاره خوبى است .
خواجه نصيرالدين در شرح متن شيخ الرئيس مىفرمايد: «بيشتر خشنودى عاشق به رفتارهاى معشوق و آثارى است كه از نفس وى صادر مىگردد . اين عشق وقتى ايجاد مىكند كه عاشق را از آلودگيهاى دنيايى بيزار مىگرداند»( ابنسينا، ص383) .
3 . عشق به خدا و اولياى او انسان را مهذب مىكند و تابع پير و مراد و قطب مىگرداند: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله [آل عمران/29] ; پيامبر (به كفار) بگو اگر خدا را دوست مىداريد، از من (پيامبر) اطاعت كنيد تا خدا دوستتان بدارد و به همين دليل محبت و مودت اهل بيتخواسته پيامبر (ص) از ماست: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى [شورى/23] ; (اى پيامبر) بگو: براى آن (نبوت و رسالت) اجرى جز مودت و محبتبه خويشاوندان نزديكم مسالت نمىكنم .
در آيه ديگر آمدهاست كه آن اجر و مزد هم به نفع شماست: قل ما اسئلكم من اجر فهولكم [سبا/47] ; بگو مزدى را كه درخواست مىكنم، به نفع شماست .
عكس مطلب هم صادق است; يعنى هر چه ايمان و عمل انسان بيشتر شود، محبوب شدن او نزد مردم بيشتر است: ان الذين آمنوا و عملواالصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا [مريم/94].
اطاعتخدا به نسبت عشقى است كه انسان دارد; همچنانكه امام صادق فرمود:
خدا را نافرمانى مىكنى و اظهار دوستى او مىكنى؟ به جان خودم، اين رفتارى شگفت است . اگر دوستيت راستين بود، اطاعتش مىكردى; زيرا دوستدار، مطيع كسى است كه او را دوست دارد .
نتيجه اين كه شخص در اثر عشق به كسى، ناخودآگاه، در تفكر و تغذيه و پوشش و رفتار و حتى قيافه ظاهرى وصدا و . . . مثل او مىشود( مطهرى، ص67- 66 ).
البته ممكن استبراى عشق معايبى هم ذكر كنند; از جمله آنها اين كه در اثر استغراق در حسن معشوق، عيب او از طرف عاشق مورد غفلت واقعشود; به همين رو است كه گفتهاند: «حب الشىء يعمى و يصم; حب هر چيزى عاشق را كور و كر مىكند» يا گفتهاند: «و من عشق شيئا اعمى بصره و امرض قلبه( نهج البلاغه، خ107 ) ; هر كس چيزى را دوست داشتهباشد، چشمش را كور و قلبش را بيمار مىكند» .
تا آنجا كه گفتهاند: عاشق حتى عيب معشوق را هنر مىبيند كه در اين زمينه بايد گفت: تفاوت علم و عشق اين است كه در علم، عالم تابع عالم خارجى است ولى عشق جنبه داخلى و نفسانيش بيش از جبنه عينى است . عاشق نيرويى نهفتهاست كه دنبال موضوع مىگردد . همين كه موضوعى يافت و با آن توافقى دست داد . آن نيرو تجلى مىكند و به اندازه توانايى خودش حسن مىسازد; نه به آن اندازه كه در محبوب وجود دارد. (مطهرى، ص75- 73)
4 . عشق انسان به خدا باعث مىشود كه وى تقاضاى مرگ كند: قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنو الموت ان كنتم صادقين [جمعه/77] ; اى كسانى كه يهودى شدهايد، اگر تنها شما اولياى خدا هستيد، آرزوى مرگ بكنيد .
5 . گاهى عشق چند برابر عقل اثر دارد; مثلا ممكن استبا يك محبت و عمل عاطفى عدهاى را به مقصد مطلوبى دعوت كرد .
اهل عرفان و سير و سلوك، به جاى پويش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پيشنهاد مىكنند و مىگويند: شخص كاملى را پيدا كن و رشته محبت وى را به گردن دل بياويز كه از راه عقل و استدلال بى خطرتر و سريعتر و با ثمرتر است
6 . عشق و محبت كينهها را از سينهها بيرون مىبرد و تلخها را شيرين، مىكند . قرآن مىفرمايد:
ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عدواة كانه ولى حميم [فصلت/34] ; با اخلاق نيكوتر دفع شر كن! آنگاه آنكه بين تو و او دشمنى است، گويا دوستى يكدل شده است . مولوى گويد:
7 . عشق معنوى عاشق را از خودپرستى نجات مىدهد; يعنى علاقه و تمايل را به خارج از وجودش متوجه مىكند و خودش را توسعه مىدهد، مشروط بر اين كه عشق، به مسير درستى هدايتشود .
ولى عشق به دنيا و زرق و برق آن، تفرقه و خصومت و نسيان و عصيان و كودنى و كورى و تنگى و اسارت و پوچى و بيگانگى و از خود بىخود شدن و محدود گرديدن و . . . . به وجود مىآورد .
8 . مظهر عشق مادى خنده و غفلت و تكثر و ضعف و انفعال و جلوه عشق معنوى، گريه و توجه و وحدت و فعاليت و اميد است .
گريه وسيله كمال انسان است و اساس آن عاطفه و رقت قلب و عرفان است و به همين دليل بانوان از كمال و عاطفه بيشترى نسبتبه مردها برخوردارند; چرا كه هر موقع وعظ و پندى باشد، زودتر تحت تاثير قرار مىگيرند; پس تنها گريه از اندوه و غم نيست; بلكه چه بسا به سبب شوق و لذت عرفانى و تحريك معشوق باشد .
7 . منابع
1 . مطهرى، مرتضى، حماسه حسينى، ج3، ص366 و ج1، ص 143
2 . حسينى طهرانى، علامه سيدمحمد حسين، روح مجرد، ص 570
3 . ابنسينا، اشارات و تنبيهات، ج3، ص 384
4 . آلندى، رنه، عشق، ترجمه جلال ستارى، نامه اول يوحنا، III ، ص16
5 . ابنسينا، پيشين، ج3، ص 359
6 . مطهرى، مرتضى، جاذبه و دافعه على (ع)، ص 25، پاورقى .
7 . طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، ذيل آيات .
8 . حسينى، پيشين، ص 167
9 . مطهرى، جاذبه و دافعه، ص 64
10 . طباطبائى، پيشين، ج1، ذيل آيه 165، سوره بقره .
11 . يعقوبى، احمد; تاريخ يعقوبى، ج2، ص365 .
12 . ابنسينا، پيشين، ج3، ص383 .
13 . مطهرى، پيشين، ص67- 66 .
14 . همان، ص78 .
15 . نهج البلاغه، خ107 .
16 . مطهرى، پيشين، ص75- 73 .
17 . همان، ص75 .
18 . طباطبائى، پيشين، ذيل آيه .
19 . نهجالبلاغه/خ120 .
20 . طبرسى، مجمع البيان، ج8 و 7، ص 518 .
منیره کردلو مسئول مرکز مشاوره صبا تمام سعی خود را برای برخورداری شما از مشاوران و روانشناسان مجرب نموده و آماده عقد قرارداد با مدارس دوایر دولتی و غیر دولتی می باشد.
:: موضوعات مرتبط:
عشق ,
,
:: برچسبها:
غشق ,
:: بازدید از این مطلب : 285
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0